ღღღ فانوس دلهای دریایی ღღღ این وبلاگ (فانوس )فقط برای نورانی کردن دلهای دریایی شما دوستان می باشد و جنبه دیگری ندارد.
| ||
|
گاو ماما میکرد،گوسفند بع بع میکرد،سگ واق واق میکرد همه باهم صدا می زدند حسنک کجایی؟ شب شده بود اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود.حسنک مدتهای زیادی است که به خانه نمی اید. او به شهر رفته و در انجا شلوار جین و تی شرتهای تنگ به تن میکند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی اینه به موهای خود ژل می زند،موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست،چون او موهای خود را گلت میکند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد کبری به او گفت که تصمیم بزرگی گرفته است،کبری تصمیم داشت حسنک را رها کندو دیگر با او چت نکند چون کبری با پترس چت می کرد،پترس همیشه پای کامپیوتر نشسته بود و چت می کرد. پترس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر میشکند،سد شکست و پترس در حال چت کردن غرق شد. کبری تصمیم گرفت برای مراسم تدفین پترس با قطار به ان سرزمین برود اما کوهها ریزش کرده بود،ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت،ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در اورد،ریزعلی چراغ قوه هم داشت اما حوصله دردسر نداشت. قطار به سنگها برخورد کرد و منفجر شدو کبری و همه مسافران مردند اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت،خانه مثل همیشه سوت و کور بود،الان چند سالی هست که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان نا خوانده ندارد،او حتی مهمان خوانده هم ندارد،او اصلا حوصله مهمان ندارد،او پول ندارد تا شکم مهمانها را سیر کند،او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد و گوشت ندارد،او اخرین بار که گوشت خرید چوپان دروغگو به جای گوشت گوسفند به او گوشت خر انداخت. اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد. وبه همین دلیل است که دیگر کتاب های دبستان ان داستانهای قشنگ را ندارند. نظرات شما عزیزان:
سلام امین خسته نباشی فوق العاده بود وفتی جلد این کتابو دیدم دلم برای اول ابتدایی بودنم تنگ شد چقدر زود میگزره
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
عالی بود امین عزیز
مثل همیشه زیبا ![]() ![]()
خیلللللللللللللللللللللللللللل للللی
باحال بود پرنسس
![]() ساعت13:22---13 آذر 1391
من بودم تو و یک عالمه حرف... و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد!!! کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی یک آه چقدر وزن دارد... $$$______________________________$$$$$ __$$$$$$$*_____________________,,$$$$$$$$* ___$$$$$$$$$$,,_______________,,$$$$$$$$$$* ____$$$$$$$$$$$$___ ._____.___$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$,_'.____.'_,,$$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$$,, '.__,'_$$$$$$$$$$$$$$$ ____$$$$$$$$$$$$$$$$.@:.$$$$$$$$$$$$$$$$ ______***$$$$$$$$$$$@@$$$$$$$$$$$**** __________,,,__*$$$$$$@.$$$$$$,,,,,, _____,,$$$$$$$$$$$$$* @ *$$$$$$$$$$$$,,, ____*$$$$$$$$$$$$$*_@@_*$$$$$$$$$$$$$ ___,,*$$$$$$$$$$$$$__.@.__*$$$$$$$$$$$$$,, _,,*___*$$$$$$$$$$$___*___*$$$$$$$$$$*__ *',, *____,,*$$$$$$$$$$_________$$$$$$$$$$*,,____* ______,;$*$,$$**'____________**'$$***,, ____,;'*___'_.*__________________*___ '*,, ,,,,.;*____________---____________ _ ____ '**,,,, آپــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــم بدو بیا
خیلی قشنگ بود
امین جون بدو که اولین تکست آهنگمو نوشتم
![]()
سلام دادا. پست زيباييه
اولش خندم گرفت فكر كردم طنزه! ولي بعدش ناراحت شدم! مي دوني چرا؟ چون هيچي مثه قبلنا نيست، خيلي چيزا تغيير كرده ![]()
سلام.یه لحظه رفتم تو عالم دبستان...
یادش بخیر .داستانای ما داستان بودن نه داستان بچه های این زمونه
باز باران با ترانه ميخورد بر بام خانه
يادم آمد کربلا را دشت پر شورو بلا را گردش يک ظهر غمگين گرم و خونين لرزش طفلان نالان زير تيغ و نيزه ها را مي دود طفلي سه ساله پر ز ناله دل شکسته پاي خسته آخ باران... آخ باران..
آپم
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() راسی چی شئ می خواسی واسه تکستای من آهنگ سازی کنی پشیمون شدی؟؟؟؟؟؟! ![]() ![]() ![]() ![]() راسی تعجب نکنی بهت تنه نزدم بعدا واست یه توپرشو دارم
تــــــو مي روي
مـــن مي روم تـــو از ايـــنجا - مـــن ازايـــنجا کـــاش مي فـــهميدي از ايـــنجا ........تــــــــــــا....... ايـــنجا چـــقدر فـــاصــــــله است !!!
و ایـטּ بــہ شـنـآسـنـآمــہ هـآ هـیـچ ربـطــے نـבآرב .. !
בلماטּ کــہ بآهم بآشـב . . یـعـنــے : گـور پـבر فـآصـلـہ هــآ . . . ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() خيلي قشنگ بود ....حقيقته امروزه ديگه......... اي بابا..........چي بوديمو چي شديم!!!!!!!!!!!!!!!!
mersiiiiiiiiiiiiiiiiiiii
تنهایم... اما دلتنگ آغوشی نیستم ... خسته ام ...
ولی به تکیه گاهی نمی اندیشم ... چشمهایم تر هستند و قرمز ... ولی رازی ندارم ... چون مدت هاست ... دیگر کسی را "خیلی" دوست ندارم !!! mamnoon sar zadin |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |