ღღღ فانوس دلهای دریایی ღღღ
این وبلاگ (فانوس )فقط برای نورانی کردن دلهای دریایی شما دوستان می باشد و جنبه دیگری ندارد.
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فانوس دلهای دریایی و آدرس aminkhodamam.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





چقدر تازگی دارد برایم ؛

روزهایی که به امید آمدن کسی دلخوش نیستم !

و شبهایی که از نیامدنش دلگیر نمی شوم

بی کسی هم عالمی دارد !!!

[ 30 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 5:10 ] [ امین ]

دنیا جای خطرناکی برای زندگی است.
نه به خاطر مردمان شرور،
بلکه به خاطرکسانی که شرارتها را می بینند و کاری درمورد آن انجام نمی دهند.

انیشتین

[ 26 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 3:30 ] [ امین ]

یاد دارم در غروبی سرد سرد !

میگذشت از كوچه ما دوره گرد!

داد میزد: كهنه قالی میخرم !

دست دوم جنس عالی میخرم!

كاسه و ظرف سفالی میخرم!

گر نداری،كوزه خالی میخرم!

اشك در چشمان بابا حلقه بست ،

عاقبت آهی كشید بغضش شكست:

اول ماه است و نان درسفره نیست،

ای خداشکرت ولی این زندگیست؟

بوی نان تازه هوشش برده بود!

اتفاقا مادرم هم روزه بود،

خواهرم بی روسری بیرون دوید!

گفت : آقا سفره خالی میخرید؟

[ 22 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 5:20 ] [ امین ]

به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که
بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند . . .
.
.
.

به سلامتی دختری که گرمای دست دوست پسر پیادشو با بخاری ماشین یه بچه پولدار عوض نمیکنه.....
.
.
.

به سلامتی کسی که وقتی بردم گفت :
اون رفیق منه
وقتی باختم گفت :
من رفیقتم . . .
.
.
.

به سلامتی‌ اون بچه‌ای که شیمی‌ درمانی کرده همه ی موهاش ریخته
به باباش میگه بابا من الان شدم مثل رونالدو یا روبرتو کارلوس؟
باباش میگه قربونت برم از همه اونا تو خوش تیپ تری . . .
.
.
.

 به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته
بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌
انگشت کوچیکهٔ عشقم هم نیستی . . .
.
.
.

 


ادامه مطلب
[ 20 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 16:43 ] [ امین ]

زن بودن در جامعه ؟ بي فرهنگ

مسافر کناري مدام خودش را رويم مي اندازد ، دستش را در جيبش مي کند و در مي آورد ، من به شيشه چسبيده ام اما هر قدر جمع تر مي شوم او گشادتر مي شود .. موقع پياده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد مي کنند ….

 

*(تقصير خودم بود بايد جلو مي نشستم ..!!!)

 

 

مسافر صندلي پشت زانوهايش را در ستون فقراتم فرو مي کند ، يادم هست موقع سوار شدن قد چنداني هم نداشت ، بايد با يک چيزي محکم بکوبم توي سرش ، چيزي دم دستم نيست احتمالا فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنار صندلي به سمت من مي آورد….

*(تقصير خودم بود بايد با اتوبوس مي آمدم ..!!! )

 

 

اتوبوس پر است ايستاده ام و دستم روي ميله هاست ، اتوبوس زياد هم شلوغ نيست و چشمان او هم نابينا به نظر نمي رسد ولي دستش را درست در 10 سانت از 100 سانت ميله اي که من دستم را گذاشته ام مي گذارد .. با خودم مي گويم ” چه تصادفي ” و دستم را جابه جا مي کنم … اما تصادف مدام در طول ميله اتفاق مي افتد …..

 

*(تقصير خودم است بايد اين دو قدم راه را پياده مي آمدم …!! )

 

 

پياده رو آنقدر ها هم باريک نيست اما دوست دارد از منتها عليه سمت من عبور کند ، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولي با هم برخورد خواهيم کرد … کسي که بايد جايش عوض کند ، بايستد ، جا خالي بدهد ، راه بدهد و … من هستم …

 

*(تقصير خودم است بايد با آژانس مي آمدم …!!! )

 

 

راننده آژانس مدام از آينه نگام مي کند و لبخند مي زند … سرم را بايد تا انتهاي مسير به زاويه 180 درجه به سمت شيشه بگيرم .. مدام حرف ميزند و از توي آينه منتظر جواب است ..خودم را به نشنيدن مي زنم … موقع پياده شدن بس که گردنم را چرخانده ام ديگر صاف نمي شود … چشمانش به نظر سالم مي آيد اما بقيه پول را که مي خواهد بدهد به جاي اينکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع مي کند … البته من بايد حواسم مي بود و دستم را با دستش تنظيم مي کردم ….

 

*(تقصير خودم است بايد با ماشين شخصي مي آمدم …!!! )

 


راننده پشتي تا مي بيند خانم هستم دستش را روي بوق مي گذارد… راه مي دهم … نزديک شيشه ماشين مي ايستد نيشش باز است و دندانهاي زردش از لبان سياهش بيرون زده است … “خانم ماشين لباسشوئي نيست ها “…. مسافرهاي توي ماشين همه نيششان باز مي شود … تا برسم هزار بار هزار تا حرف جديد مي شنوم …و مدام بايد مواظب ماشين هايي که فرمانهايشان را به سمت من مي چرخانند باشم …موقع رسيدن خسته هستم .. اعصابم به کلي به هم ريخته است

 

*(تقصير خودم است زن جماعت را چه به بيرون رفتن !!!)

[ 26 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 2:48 ] [ امین ]

 یادتونه سر کلاس تخته پاک کن رو خیس می کردیم می کشیدیم رو تخته فکر می کردیم خیلی تمیز شد بعد که تخته خشک می شد می دیدم چه گندی زدیم…! الان همین حس رو نسبت به زندگی دارم

 

 سر جلسه امتحان نشستی هرچی تو کلته رو برگه خالی می کنی آخرش نصف صفحه هم پر نمی شه بعد یه نفر بلند می شه می گه آقا یه برگه دیگه بدین جا ندارم. اون لحظه می خوای صندلی رو از پهنا بکنی تو حلقش!

 

 

 امروز رفتم از دستگاه خودپرداز پول بگیرم مبلغ رو زدم 50000 تومان

یه 10 هزار تومنی داد!

سه تا پنج هزار تومنی داد!

پنج تا دو هزار تومنی داد! پونزده تا هزاری!

یه لحظه دلم واسه دستگاه سوخت، نزدیک بود پولو برگردونم تو دستگاه!

طفلی خودشو کشت 50 تومن منو جور کرد!

 

 

شش ماه به دوستت مهربونی می کنی، خوبی باهاش، هر کاری میگه می کنی که بفهمونی دوستش داری… دو روز که اعصاب نداری، میگه: حالا شناختمت

 

 اینقده بدم میاد وقتی دارم روی آهنگ می خونم خواننده اشتباه میخونه!دقت کردین!؟

 

من هر روز، از خونه که بیرون می زنم رو یه کاغذ می نویسم «امروز قراره بمیرم» که اگه احیانا مردم، بگن یارو چقد خفن بوده، می دونسته!…

 

 نمی دونم چه حکمتیه، اینا که میرن بدنسازی اصرار دارن که اصلا سردشون نمی شه!

[ 20 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 15:1 ] [ امین ]

[ 29 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 3:49 ] [ امین ]

همیشه با گفتن این جمله روح عاصی ...


و ...


قلب زخم خورده ام را التیام میدهم...


" چون میگذرد غمی نیست! "

[ 27 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 5:34 ] [ امین ]

به سلامتی لوطی صفتایی که

 

بارها زخم خوردن....

 

اما هرگز زخم نزدن!!!

[ 25 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 3:46 ] [ امین ]

عاشقش شوی اگر ببینی!


آن فرشته ی نیک زمینی!


آن کودک پا نهاده دنیا!


آن آمده از عالم رویا!


آن پاک نهاد پاک دامن!


آمد به زمین پر ز نیرنگ!

[ 23 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 2:51 ] [ امین ]

حقیقت انسان به آنچه اظهار میدارد نیست ...
بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار ان عاجز است ، بنابراین اگر خواستی او را بشناسی نه به گفته هایش بلکه به ناگفته
هایش گوش کن ..!!!

[ 21 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 3:35 ] [ امین ]


در این دنیا به چی دلخوش سازم؟


به این عاشق نما و خود فروشان


به این خاکی در گل مانده؟


به این بی باده و ذلت نوشان؟

 


در این دنیا به چی دلخوش سازم؟

 


چه دارد این سرا در پشت پرده؟


چه دارد این شوم بازار دنیا؟


چه دارد بی اسیر و بی برده؟!!!

 

 

 

 

 

[ 17 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 4:20 ] [ امین ]

شخصی را به جهنم می بردند، در راه جهنم صورتش را برمیگرداند و به عقب خیره می شد... ناگهان! خداوند فرمود: صبر کنید، او را به بهشت ببرید...! فرشتگان با تعجب دلیل این کار را پرسیدند؟! خداوند به آنها فرمود: او در راه رفتن چند بار به عقب نگاه کرد و در دلش امید به بخشش من داشت و من نیز او را بخشیدم...

و این يعني هيچ وقت واسه بازگشت دير نيست و...

[ 14 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 1:47 ] [ امین ]

روحــم مـی خواهد برود یك گوشه بنشیند

پشتش را بكند به دنیــا

پاهایش را بغـل كند و بلند بلند بگوید :

من دیگر بــازی نمی كنم

خستــه ام .

[ 14 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 1:42 ] [ امین ]

من بعد از تــــو
به هیچ اویی
اجازه ما شدن ندادم
و این ساده نبود

[ 14 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 1:35 ] [ امین ]

عروس متولد 73 داماد متولد 71
کدام گزینه صحیح است؟

1_ما ترشیدیم رفت
2_ اینا خاله بازی راه انداختن
3_ دارندگی و برازندگی
4_ پسره چیزی تو خودش دیده حتما
5_تف تو روشون که اینطوری احساسات مارو جریحه دار میکنن

[ 13 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 19:5 ] [ امین ]

 

[ 13 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 18:42 ] [ امین ]

متنفــرم از انسانهـایـی کــه دیــوار بلنــدت را می بیـننــد
ولـی بــه دنبــال همــان یـک آجــر لــق میــان دیــوارت هستــنــد
کـــه تـــو را فــــرو بــریــزنـــد و از رویــــت رد شــونــد

[ 11 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 18:31 ] [ امین ]

مهربانی را اگر قسمت کنیم ،
من یقین دارم به ما هم می رسد ...
آدمی گر ایستد بر بام عشق ،
دست هایش تا خدا هم می رسد ... !

[ 11 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 18:29 ] [ امین ]

كارگرخسته ای سكه ای ازجلیقه كهنه اش بیرون آوردتادرصندوق صدقه بیاندازد؛
ناگهان جمله ای روی صندوق دیدومنصرف شد؛
.
.
صدقه عمررازیادمیكند


[ 11 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 19:11 ] [ امین ]

هر که درکش بیش دردش بیشتر ...!!!

 

[ 10 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 15:29 ] [ امین ]

ماهی شده بود باورش ...


تور اگه بندازن سرش...


میشه عروس ماهیا...


شاه ماهی میشه همسرش!...


ماهی نمیشد باورش...


تور اگه بیفته سرش...


نگاه گرم ماهیگیر...


میشه نگاه آخرش!!!!

 

(( ترانه سرا : زنده یاد پرویز وکیلی ))

[ 10 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 14:56 ] [ امین ]

دخترکی بود که واسه امرار معاش خودش سرخیابون کبریت می فروخت.هرروز ازش کبریت می خریدم.اما بعد از مدتی دیگه پیداش نشد و واسه همیشه رفته بود.چند سالی گذشت که یهواز دوردیدمش

گفتم:آهای ...

دخترک برگشت، چه بزرگ شده بود.

گفتم:پس کبریتهایت کو ؟

پوزخندی زد ،گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد...

گفتم:میخواهم امشب با کبریتهای تو شهر را به آتش بکشم !

دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید...گفت: کبریتهایم را نخریدند، سالهاست تن میفروشم ...می خری !!!؟

 

[ 9 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 18:37 ] [ امین ]

ﻳﺎﺭﻭ ﻧﻪ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻧﺪﻩ ، ﻧﻪ ﺷﻐﻠﻲ ﺩﺍﺭﻩ ، ﻧﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﻲ ، نه کاری ، نه خونه ای، نه قیافه ای...ﺧﻼﺻﻪ ﻫﻴﭽﻲ ﻧﺪﺍﺭﻩ ، ﺍﺯﺵ ﻣﻴﭙﺮﺳﻲ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩﻱ؟ﺑﺎ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻣﻴﮕﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻠﻪ ﻧﺪﺍﺩﻡ!

یکی نیست بهش بگه ﻻﻣﺼﺐ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﻠﻪ ﺍﻱ!!

[ 9 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 18:34 ] [ امین ]

هر جا دلت شکست ، قبل رفتن خودت جاروش کن تا هر ناکسی منت دستای زخمیشو رو سرت نذاره !

[ 8 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 20:24 ] [ امین ]

اگه من مثل درختا ایستادم...
هنوزم ساقه ی لاله های تو
تازه از اشکای پنهون منه
مشتی از خاکتو بردار و ببین
تو رگاش نفت تو و خون منه
مال من باش و نذار ستاره ها
مثه فانوسای مرده بد بشن
وقتی سرما میزنه زمستونا
از سر نعش درختا رد بشن

[ 8 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 20:21 ] [ امین ]

داری دیوونم میكنی ای دل خسته

چیكار به كار من داری هی بابا بسته

بی خیال تو شدم ازت گذشتم

ول كن دیگه حال ندارم بعد شكستن

نفرین كه دستی دستی غرورمو شكستی

با یه نگاه ساده عین بلور شكستی

فكر نمی كردم كه میخوای به این زودی ببازی

با خنده های سرسریش به این زودی بسازی

هر چی كشیدم از تو بود اما دیگه تموم شد

ما كه ازت گذشتیم عمرم فقط حروم شد

[ 8 / 4 / 1391برچسب:, ] [ 20:14 ] [ امین ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

می خواهی بزاری بر ی ببینی بعد تو من با کسه دیگه ایم یا فقط تو کف توام؟
امکانات وب